ایران اگرچه به مانند دیگر کشورهای منطقه تجربه سلطه استعمارگران را تجربه نکرده بود، اما از آسیبهای نفوذ دولتهای استعمارگر در سدههای 19 را بر حاکمیت ملی خود مصون نمانده بود. همین امر و نیز رفتارهای تحقیرآمیز ابرقدرتها در دوران پهلوی، آمادگی ذهنی برای ترویج اندیشههای بیگانهستیز را در ایران فراهم کرد. به یقین یکی از زمینههای فرهنگی نهضت مردم ایران علیه سلطنت پهلوی، باور به وابستگی سیاسی و هویتی دستگاه سلطنت به بیگانگان به ویژه انگلیس و آمریکا بود.
گفتمان انقلاب تنها سویه مبارزه با استبداد نداشت بلکه اتکای استبداد به نظام سلطه جهانی را عامل تداوم سلطنت میدانست و از این رو استقلال نیز همپای آزادی جزو مطالبات انقلابیون بود. آن ذهنیت و مطالبه در کنار اطلاع از سرنوشت انقلابهای مردمی که بار دیگر به دام استعمار گرفتار شده بودند، ایده توطئه و نفوذ را از ابتدای پیروزی انقلاب اهمیت بخشید و از آسیبهای پنهان دسیسههای ابرقدرتها غافل نشد. تسخیر سفارت آمریکا و برخورد امنیتی با حزب توده در امتداد همین ایده قابل فهم است.
سالهای دهه 60 به تناسب غلبه تهدید نظامی، مصادیق توطئه و نفوذ نیز در ساحت تهدیدهای سخت و نیمه سخت رصد و شناسایی میشد. با پایان جنگ و رفع تهدید نظامی، تهدیدهای فرهنگی مطمح نظر قرار گرفت و همان ایده توطئه در ادبیات رسمی با «تهاجم فرهنگی»، «شبیخون فرهنگی»، «ناتوی فرهنگی» و نهایتا «جنگ نرم» تداوم یافت. اگرچه در سالهای آغازین مصادیق عینی این نفوذ و تهدید در حجاب و پوشش و محصولات هنری محدود مانده بود، اما به تدریج با عطف توجه نسل جوان به این چالشها سوژههای جدیدی برای نظریه توطئه مطرح شدند. خطمشیهای «اسلامیسازی علوم انسانی»، «تحول نظام آموزشی» و ... از ثمرات این دوران به شمار میرود.
اما در رویکردی دیگر بنیادگرایان اسلامی که پای در سنت حوزوی داشته و دارند، توطئه را به حوزه علوم طبیعی و کاربردی نیز بسط دادند. این جماعت زمینههای «شر مطلق انگاشتن تمامیت تمدن غربی» را از دهه 60 در برخی محافل و کانونهای حوزوی مطرح ساخته بودند، اما این ایده چندان رونق نداشت. شاید جامعه ایمانی بنیادگرایان برای توجیه ضعفها و آسیبهای متعدد ساختار حکمرانی نیازمند تبیینی قویتر بود تا بتواند ناسازگاری گسترده و فراگیر زیست عمومی مردم را با انگارههای مطلوب خود توجیه نماید. از این رو به استقبال اندیشههای رادیکالتر شتافت که هرگونه علم با خاستگاه بشری و غربی را شیطانی مینمایاند.
در چنین گفتمانی دنیای معاصر بیش از آنکه مجرای اراده هدایتگرانه الهی باشد، مظهر اسم «مضلّ» خداوند متعال است. تلقی این جماعت به گونهای است که تحولات عالم را ابلیس و جنود وی رقم میزنند و با ایجاد چالشهای محدود و حتی گسترده در دنیای معاصر، برای گمراه کردن آدمیان و به تباهی کشاندن بشریت دسیسه میسازند. این جماعت، راه مبارزه با این فتنههای شیطانی را نیز مبارزه با تمامیت غرب اعم از علوم انسانی، علوم پایه و فناوریهای آن در ساحت نظری و عملی میدانند. رونق «طب سنتی و اسلامی»، «مدارس مسجد محور» و ... را میتوان از پیامدهای این نگرش به عالم دانست.
گفتوگوی عالمانه با توده باورمند به این ایده و حتی ایدهپردازان آن کمفایده است، زیرا در تمامی مبادی شناخت و معرفت راه خود را از زیستجهان امروز جدا ساختهاند و منزلت عقل انسانی و نسبت آن با معارف وحیانی را به گونهای برگزیدهاند که راهی برای مفاهمه باقی نمیماند. اما از آنجا که واقعیت ورای اراده و صورتبندی ذهنی ما دارای تاثیرات عینی و ملموس است، صحت و بطلان این تقریر حداکثری از توطئه اندیشی به هرحال در جهان واقع آشکار خواهد شد.